سفارش تبلیغ
صبا ویژن

truelove


88/12/22 ::  4:52 عصر

من را هیچ در این دنیا جایی نیست

چه کسی برای من خواهد گریست

آن کسی که عاشقم بود دیگر نیست

رفت و پشت سرش را هم نه نگریست


نویسنده : sunlight maxim

88/12/20 ::  8:18 عصر

روزی منتظر بودم تا تو بیایی

ندیدم جز تو هیچ قامت زیبایی

چشم من منتظر آن مظهر زیبایی

نخواستم کسی را تا تو بیایی

 


نویسنده : sunlight maxim

88/12/20 ::  8:17 عصر

در این کوچک شهر پر از نور

برق چشمهایش برّنده تر از نور

سینه من را برید آن برق پر نور

رفتم به سویش ، آن گربه بور


نویسنده : sunlight maxim

88/12/20 ::  8:15 عصر

همه روز صبح تا شب خوابیدم

همدمی به خود جز خواب ندیدم

تنها تاریکی و خواب را در خود دیدم

در خواب عروس خود را دیدم

(عروس من تاریک بود)


نویسنده : sunlight maxim

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
5297


:: بازدید امروز :: 
1


:: بازدید دیروز :: 
2


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

truelove

:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::

تنهایی[4] . جدایی[2] . غم[2] . گربه . گریه . مادر . مهرنوش . ناله . نور . همسر . جنون . خیانت . درس . صبر . عروس . ... . انتظار .